بهخاطر شبهای سرد و پرستارهٔ اسفند، آسمان سرمهای رنگ، ابرهای سرمهای رنگ، کوههای سرمهای رنگ.
*
- پیدا کن خودت رو. اینجا فقط تویی با خودت.
*
بهخاطر نارنجی مذاب غروب، سایهٔ گرم طلایی که آغوش شد برای جاده و دشت، تلألو نور بر شیشهها، دیوارها، برگهای ظریف و تازهٔ درخت.
*
- کجا برم که کوهها رو بهتر ببینم؟
- باید سمت کوهها نری.
*
بهخاطر جوانیام، «به سمندِ شتاب».
*
- یک عمر تو میمونی و همین دو کف دست عرق کرده.
*
بهخاطر شُرّهٔ باران روی صورتم.
*
- نگو حوصله ندارم، بگو اشتیاقی ندارم.
*
بهخاطر گم شدن در پیچاپیچ تاریک جادهٔ مهجور، و بعد پیدا شدن. به خاطر خندههای بعد از گریه.
*
- اینها وهمه. شبیه سایهای که از پشت سرت رد میشه.
*
بهخاطر «مامان دستتو بده گرم کنم.»
*
- ولی من دارم میبینمت. خیلی هم دقیق.
*
بهخاطر بوییدن شکوفهها و نوازش جوانهها، آرزوی نوشیدن سبزینهها و جاری شدن بهار در رگهایم.
بهخاطر شش دفتر مثنوی در قطع جیبی.