شب باید همانجا تمام میشد. با نوای Piano Day که لطیف و آهسته مثل غروب خورشید در دوردستِ دریا بود. محمّد به نرمیدر جادهٔ تاریک میراند و نسیم مرطوب مینشست روی گونهام. به آرامش طفلی در گهواره به خواب رفتم. شب که کامل بود باید همانجا تمام میشد، تا من که عاقبت راضی و آرام بودم خودم را با مالیخولیایم غافلگیر نکنم. امّا آخرین شب بود و دلم برای بساط موسیقی بازار پر میکشید. جمعیت به سرعت اضافه میشد و حجرهٔ کوچک نجّاری دیگر جای سوزن انداختن نداشت. شک دارم خود خیّام هم خوشباشی و دمغنیمتی را مثل بوشهریها زیسته باشد. بیش از ساعتی که گذشت، درست همان وقت که عدّهای رفته بودند و یخم بازتر شده بود، چهرهها آشناتر مینمود و گرم ضرباهنگ موسیقی بودیم، از قلّهٔ شادمانی به پایین پرتاب شدم. «در نهایت، این وضعیتی برای من آشناست: خوشی، از امکاناتی که اشتیاق فراهم کرده فراتر میرود. یک معجزه: من با پشت سر گذاشتن همهٔ خشنودیها، نه اشباع شده نه سرمست، از حد اشباع فراتر رفته، به بیزاری، تهوّع یا حتی دلآشوبه میرسم.» همهچیز، مشاهدهای و فرایند نادیدنی شروع رنج، توی سرم سریع و گذرا اتفاق افتاد. نیشتر زهرآلودی به قلبم نشست و گرداب درد مرا درون خود فشرد. برخاستم، خداحافظی کردم. کمیبعد، از جاناتان جدا شدم. (او هم آن ساعت تلخ بود یا من تلخ کرده بودمش یا من تلخ میدیدمش؟) نیمهشب بود که نشستم روی نیمکت سنگی لب ساحل و گریستم. از آن زاریها که تمام نمیشود و تسکینت نمیدهد، فقط دست آخر از ادامه دادنش خسته میشوی. هولانگیز بود که دریا هم آرامم نمیکرد. دریا هم دیگر آرام نبود، ورطهٔ سیاهی بود و موجهای بلند با سرعت و خشم به ساحل میکوفتند و کف میکردند و عقب مینشستند. خلوت بود. تخیّل کردم که اگر خودم را به این آب تاریک بیاندازم، هیچکس باخبر نمیشود. یاد کالوم افتادم که برهنه و زخمیاز دریا برگشت. برهنه و زخمیبودم. رخت قبلی را از تن به در آورده بودم و دیگر قالبم نبود، نمیخواستمش. رخت هیچ «بودن»ی را نمیخواستم. دریا داشت مرا به تهران پس میداد... «آنگاه که غرق میشوم، از آن رو است که در هیچ کجا، حتی در مرگ هم، جایی ندارم. [...] من در هیچکجا مجموع نمیشوم. در آن سو نه تو ای، نه من، نه مرگ، نه هیچ چیز دیگر که با او بشود حرف زد.» بوشهر دریا بود و من چنگی بر آب زده بودم که مُشتی برگیرم.
* قطار خالی، حیدو هدایتی
* Piano Day 2017، ماهان فرزاد
* سخن عاشق، رولان بارت، ترجمه پیام یزدانجو
* فیلم Aftersun، شارلوت ولز